هفته نامه ی علیرضا 6
سلام عزیز دلم. این هفته هم مثل بقیه هفته ها گذشت و فقط خاطراتش موند که من تمام سعیم رو میکنم تا جز به جز برات ثبت کنم. شنبه:بابا محسن ساعت 7 صبح رفت دانشگاه و منم رفتم ظرفها رو شستم و یه پچ پچ جهت رفع گرسنگیم خوردم و اومدم پای نتم که فهمیدم دیشب برام بازی در آورده و هنوز ترافیکم تموم نشده و یه ذره به وبلاگ شما رسیدم و اومدم بخوابم.هنوز کامل خوابم نبرده بود که یه صدای مهیبی گفت انا لله وانا علیه راجعون.بعد یه صدای بلند قرآن خوندن اومد.تو تمام این مدت من از ترس چشمام رو باز نمیکردم. بعد همون صدا ترسناکه ی اولی گفت اهالی یالبندان توجه کنید در سحر گاه امروز مادر شهید (از ترس اسمش یادم نیست)به ملکوت اعلا پیوست و.............اینجا بود...